زندانی که غیر خدا در نظر نداشت
عمری شکنجه دید و کس از او خبر نداشت

هر روز روزه بود، ولی موقع غروب
جز تازیانه، آب و غذایی دگر نداشت

ای فاطمه! به جان تو سوگند، روزگار
زندانی از عزیز تو مظلوم تر نداشت

جان داد با شکنجه، ولی مصلحت چه بود
زنجیر را ز پیکر مجروح برنداشت

جسمش به تخته پاره و بر دوش چارتن
آن روز روزگار مسلمان مگر نداشت

شمعی خموش، سوخت به دامان تیرگی
آن قدر گریه کرد که اشکی دگر نداشت

******

دوست دارم زندان بان زند سیلی به رویم

در نظر آرم رخ نیلی زهرا مادرم را

دوست دارم من که گرد خود پرستاری ندارم

این دم آخر ببینم اشک چشم دخترم را


شمع من سوسو مزن حیدر خجالت می کشد

اشک از دیده ی خونبار بیفتد سخت است

از لاله زار توحید آتش زبانه می زد

نداشت ,زندانی ,دوست ,دگر ,جان ,تو ,در نظر ,نظر نداشت ,دگر نداشت ,دوست دارم ,زندانی که

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طعم متفاوت قهوه امیرحسین بحرینی نژاد وبلاگ رسمی مدیر وبگاه عالی نیوز Rhapsody فروشگاه اینترنتی سیپاس بلوک سیمانی بتن آلوکا مِکثار بِلاگ hamid0740 یاهو نچرال فرش خوشبو کننده لهستانی